تصادف مرگ بار در مشهد ماجرای رازآلود پرونده پدر گم شده را فاش کرد | باران پس از ۳۰ سال پدرش را پیدا کرد
مردی پنجاه ونه ساله نیمه شب یکشنبه دهم تیرماه در خیابان شهید یوسفزاده مشهد، هنگام عبور از خیابان با سه خودروی ساینا، پراید و نیسان برخورد کرد و جان باخت.
مردی پنجاه ونه ساله نیمه شب یکشنبه دهم تیرماه در خیابان شهید یوسفزاده، هنگام عبور از خیابان با سه خودروی ساینا، پراید و نیسان برخورد کرد و جان باخت. دقایقی پس از این سانحه دلخراش نیروهای امدادی و پلیس به محل رسیدند. تلاش امدادگران در محل برای احیای او و همچنین تلاش پلیس برای شناسایی هویت متوفی بی نتیجه ماند. پیکر این مرد که در زمان تصادف هیچ مدرک هویتی به همراه نداشت، با عنوان «مجهول الهویه» به پزشکی قانونی منتقل شد.
کارشناسان این سازمان با انجام انگشت نگاری و نمونه برداری به منظور انجام تست DNA، پیکر او را با دستور مقام قضایی با عنوان گمنام به آرامستان بهشت رضوان منتقل کردند و در غربت کامل به خاک سپردند. با وجود دفن این مرد، پلیس همچنان به دنبال شناسایی هویت او و بستگانش بود؛ تلاشی که سرانجام چند روز مانده به روز پدر، نتیجه داد و پلیس با شناسایی هویت این مرد به کمک کارشناسان ثبت احوال مشهد، توانستند دختر این مرد را شناسایی کنند، اما این تازه آغازی بر ماجرای راز آلود این پرونده بود.
پیگیری این پرونده به منظور پیدا کردن هویت متوفی، با دستور سرهنگ روح ا... شجاعی، فرمانده کلانتری خواجه ربیع آغاز شد.
افسران این کلانتری برای پیدا کردن سرنخی که نشان دهد جان باخته کیست، تلاش خود را آغاز کردند؛ تحقیقاتی که نتیجهای نداشت و هر کدام از کسبه و ساکنان محدوده وقوع سانحه پس از خیره شدن به تصویر جسد اعلام کردند که او را نمیشناسند و حتی یک بار هم او را ندیدهاند.
با وجود این، تلاش برای پیدا کردن هویت این مرد که حدود شش ماه از مرگش گذشته بود، ادامه داشت؛ تلاشی که سرانجام نتیجه داد و مأموران کلانتری خواجه ربیع با پیگیری مستمر خود موفق به کشف هویت این فرد شدند.
با مشخص شدن هویت محمد، تیم تحقیق با همکاری اداره ثبت احوال موفق به شناسایی زنی به نام باران شد که سی وشش ساله است. این زن متأهل است و دو فرزند دارد.
مردی که هیچ کس او را نمیشناخت
مأموران کلانتری خواجهربیع با شماره تلفنی که از این زن به دست آورده بودند، با او تماس گرفتند؛ اما به جای شنیدن صدای یک زن، مردی جوان پاسخ تلفنشان را داد. این مرد خودش را همسر باران معرفی کرد. مأموران در گفتوگو با این مرد از او خواستند در اولین فرصت با همسرش به کلانتری خواجه ربیع مراجعه کنند.
به دنبال این دعوت، صبح روز بعد باران و همسرش به کلانتری خواجه ربیع رفتند و در مقابل مأمورانی قرار گرفتند که از چند ماه پیش در پی یافتن سرنخی برای شناسایی این زن بودند. مأموران عکس مرحوم را به باران و همسرش نشان دادند، اما هیچ تغییری در چهره باران و همسرش ایجاد نشد و مرد اعلام کرد که این فرد را نمیشناسد؛ اما زن جوان مکثی کرد و باوجود تعجب شوهرش، اعلام کرد که این مرد را قبلا جایی دیده، اما یادش نمیآید کجا بوده است.
مأموران پس از بررسی شناسنامه باران، سرانجام به سؤال زن درباره علت حضورش در کلانتری پاسخ دادند. تیم تحقیق که از نسبت محمد با این زن مطمئن بود، به باران اعلام کرد صاحب این تصویر، پدرش است که شش ماه قبل در همین حوالی در یک سانحه رانندگی جان باخته است.
شکستن بغض ۳۰ ساله
برای شکستن سکوت اتاق، باران کمی آب نوشید. او پس از مکثی طولانی و اشکهایی که از چشمانش جاری بود، درباره مرگ پدرش سؤالاتی کرد. باران پس از پرسیدن از نحوه مرگ پدرش، در پاسخ به این سؤال که چرا عکس پدرش را نشناخته، توضیح داد که شش ساله بوده است که والدینش از یکدیگر جدا شدهاند. باران پس از طلاق با مادرش زندگی میکرده است؛ مادری که تمام تصاویر پدرش را نابود کرده بود و هر وقت باران درباره پدرش سؤال میکرده، او ناراحت و عصبانی میشده است. شرایطی که باعث شده بود باران از نوجوانی دیگر حرفی از پدرش نزند. هرچند او در تمام سالهای تحصیلش هر زمان هم کلاسی هایش را با پدرانشان میدیده، به یاد پدرش میافتاده است تا اینکه مادرش دوباره ازدواج میکند و ناپدری اش تا حدودی جای پدرش را پر میکند.
پدرم من را فراموش نکرده بود
زن جوان که تا آن لحظه مدام اشک میریخت، ناگهان رفتار متفاوتی از خود نشان داد. او که انگار موضوع مهمی یادش آمده باشد، دوباره نگاهی به تصویر انداخت و با لبخند تلخی گفت: او من را فراموش نکرده بود. پس از ازدواج مادرم، ناپدریام برای او یک مغازه در قاسم آباد اجاره کرد. پس از باز شدن این مغازه، من برای کمک به مادرم آنجا میرفتم.
خیلی وقتها همین مرد را آنجا میدیدم. یعنی او برای دیدن من تا قاسم آباد میآمده است. نمیدانم چطور مغازه را پیدا کرده بود، ولی بارها دیدهام که از پشت ویترین مغازه به من نگاه میکرد. فقط نمیدانم چرا هیچ وقت داخل نمیآمد و حرفی نمیزد. او فقط چند دقیقه پشت ویترین میایستاد و بعد میرفت. احتمالا چندین بار هم او را در خیابان دیدهام؛ اما مطمئن نیستم.
دیدار در روز پدر
تا طی شدن روال قانونی، قرار شد زن جوان برای آزمایش DNA به پزشکی قانونی استان برود؛ اما تا آماده شدن نتایج آزمایش، او آدرس مزار پدرش را در بهشت رضوان گرفت و این گونه پس از سی سال، در آستانه روز پدر، انگار او هدیهای ویژه گرفته بود و به دیدار پدری رفت که تا لحظه مرگ، دخترش را فراموش نکرده بود. دختر مزار پدرش را در آغوش گرفت و سنگ مزار او را با اشک چشم شست.
هدیهای برای پدر
هنوز نتایج آزمایشهای پزشکی آماده نشده بود، اما او مطمئن بود که پدرش را پیدا کرده است و گویا میترسید که دوباره پدرش را از دست بدهد؛ زیرا هر روز برای دیدار پدر راهی بهشت رضوان میشد.
در ادامه نتایج پزشکی قانونی نیز نشان داد که متوفی با زن جوان، پدر و دختر هستند.
حالا که در روز پدر امسال باران نیز مانند همه دختران میداند پدرش کیست و کجاست، قصد دارد برای اینکه هدیهای به پدرش داده باشد، هزینه دیه او را صرف امور خیریه کند تا شاید توانسته باشد قدم خیری برای پدرش برداشته باشد.
ارسال نظر